داستان کوتاه انگلیسی شماره16(مبتدی)
pv آپارات تلگرام اينستا حمايت تماس

کد اخبار


اسلاید شو


تعمیرات جعفری
( 09376346507 پشتیبان آنلاین با پیامک)

داستان کوتاه انگلیسی شماره16(مبتدی)


The ugly duckling

جوجه اردک زشت
Mummy Duck lived on a farm.
اردکِ مادر در مزرعه ای زندگی می کرد.
In her nest, she had five little eggs and one big egg.
در لانه اش پنج تخم کوچک و یک تخم بزرگ داشت.
One day, the five little eggs started to crack.
یک روز، پنج تخم کوچک شروع به ترک خوردن کردند.
Tap, tap, tap!
ترق، ترق، ترق!
Five pretty, yellow baby ducklings came out.
پنج جوجه اردک کوچولوی زرد و زیبا از آنها بیرون آمدند.
Then the big egg started to crack.
بعد تخم بزرگ شروع به ترک خوردن کرد.
Bang, bang, bang!
تلق، تلق، تلق!
One big, ugly duckling came out.
جوجه اردک بزرگ زشتی از آن بیرون آمد.
‘That’s strange,’ thought Mummy Duck.
اردکِ مادر با خودش فکر کرد: «عجیبه.»
Nobody wanted to play with him.
هیچ کس دوست نداشت با او بازی کند.

‘Go away,’ said his brothers and sisters. ‘You’re ugly!’
خواهر و برادرهایش به او می گفتند «از اینجا برو.»
تو زشتی!
The ugly duckling was sad. So he went to find some new friends.
جوجه اردک زشت غمگین بود. پس رفت تا دوستان جدیدی پیدا کند.
‘Go away!’ said the pig.
‘Go away!’ said the sheep.
گوسفندگفت: «از اینجا برو!»
‘Go away!’ said the cow.
گاوگفت: «از اینجا برو!»
‘Go away!’ said the horse.
اسب گفت: «از اینجا برو!»
No one wanted to be his friend.
هیچ کس نمی خواست با او دوست شود.

It started to get cold.
کم کم هوا سرد شد.
It started to snow!
برف شروع به باریدن کرد.
The ugly duckling found an empty barn and lived there.
جوجه اردک زشت انباری خالی پیدا کرد و آنجا ماند. 
He was cold, sad and alone.
سردش شده بود و غمگین و تنها بود.
Then spring came.
سپس بهار از راه رسید.
The ugly duckling left the barn and went back to the pond.
جوجه اردک زشت از انبار بیرون رفت و به برکه برگشت.
He was very thirsty and put his beak into the water.
خیلی تشنه بود و منقار خود را در آب فرو برد.
He saw a beautiful, white bird!
او پرنده ای زیبا و سفید بود!
‘Wow!’ he said. ‘Who’s that?’
او گفت: «وای! اون کیه؟»
‘It’s you,’ said another beautiful, white bird.
پرنده سفید زیبای دیگری گفت: «اون تویی.»
‘Me? But I’m an ugly duckling.’
«من؟ ولی من که یه جوجه اردک زشتم.»
‘Not any more. You’re a beautiful swan, like me.
«دیگه نیستی. تو هم مثل من یه قوی زیبا هستی.»
Do you want to be my friend?’
دوست داری با من دوست بشی؟»
‘Yes,’ he smiled.
او لبخندی زد و گفت: «آره.»
All the other animals watched as the two swans flew away, friends forever.
همه حیوانات دیگر آنها را که تا همیشه با هم دوست ماندند، در حال پرواز و دور شدن از آنجا تماشا کردند.

 

 

کپی ونشرباذکرمنبع

www.vwork.lxb.ir



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 15 / 2 / 1398برچسب:, ] [ 6:30 PM ] [ vwork ]
[ ]
صفحه بعد هر گونه سواستفاده از محتواي اين سايت پيگيرد قانوني خواهد داشت ! تمام حقوق اين سايت براي وي ورک محفوظ است !