بخشی از رمان خلوت شب های تنهایی :
از پله های زیر زمین چاپخانه بالا آمدم تا در میان ازدحام مردمی که در حال رفت و آمد بودند ، شاید بتوانم سهمی از هوای آزاد خیابان داشته باشم و دوباره به آن دخمه باز گردم . وانت بار برای تخلیه کاغذ درست روبروی چاپخانه پارک کرده بود و راننده به بچه ها در تخلیه کاغذ ها کمک می کرد . مقابل دیوار چاپخانه را دو دستفروش بساط کرده بودند که سمت راستش آقای فری با پهن کردن پارچه برزنتی لباس مردانه وارداتی می فروخت و در سمت چپ آقا خانف کتابهای دست دوم را به کمتر از نصف قیمت حراج کرده بود . کار و بار آقا فری پر رونق تر از آقا خانف بود ضمناً آدمهایی که در کنار بساط کتابفروشی خانف می ایستادند و به عنوان کتابها زل می زدند بیشتر از آن دیگری بود اما پولی که خرج می شد به کاسه مسی آقا فری ریخته می شد . خودم یکی ، دو تایی کتاب از خانف خریده بودم و با او سلام و علیکی هم داشتم . خانف روی چهار پایه نشسته بود و کتابی در دست داشت و اینطور که به نظر می رسید غرق مطالعه بود . صدای ماشین چاپ در هیاهویی که فروشندگان به راه انداخته بودند گم می شد ؛ « اگر امروز نبری فردا پشیمون میشی ! بدو حراجش کردم ، از ما بخرید به نفع شماست . جگر تو حال میاره خاکشیر . بدو که تموم شد
لینک دانلود رمان خلوت شب های تنهایی در سایت زیر :
|
حمایت ازوب
انتشارو کپی با لینک زیربلامانع است
WWW.VWORK.LXB.IR
نظرات شما عزیزان:
سمیرا
ساعت17:33---27 ارديبهشت 1398
kimia
ساعت17:32---27 ارديبهشت 1398